( 1975)آن دقوقی رحمة الله علیه |
|
گفت سافرت مَدیً فی خافقیه |
( 1976)سالها رفتم سفر از عشق ماه |
|
بیخبر از راه حیران در اله |
( 1977)پا برهنه میروی بر خار و سنگ |
|
گفت من حیرانم و بیخویش و دنگ |
( 1978)تو مبین این پایها را بر زمین |
|
زآنکه بر دل میرود عاشق یقین |
( 1979)از ره و منزل ز کوتاه و دراز |
|
دل چه داند کوست مست دلنواز |
( 1980)این دراز و کوته اوصاف تن است |
|
رفتن ارواح دیگر رفتن است |
( 1981)تو سفرکردی ز نطفه تا به عقل |
|
نی به گامی بود منزل نی به نقل |
( 1982)سیر جان بیچون بود در دور و دیر |
|
جسم ما از جان بیاموزید سیر |
( 1983)سیر جسمانه رها کرد او کنون |
|
میرود بیچون نهان در شکل چون |
( 1984)گفت روزی میشدم مشتاقوار |
|
تا ببینم در بشر انوار یار |
( 1985)تا ببینم قلزمی در قطرهای |
|
آفتابی درج اندر ذرهای |
( 1986)چون رسیدم سوی یک ساحل به گام |
|
بود بیگه گشته روز و وقت شام |
سافرتمَدیً فی خافقیه : دو خافق یا خافقین در لغت مشرق و مغرب. (دو اُفُقِ شرقى و غربى.) (مدتها در سراسر زمین در گردش بودم.) بعض شارحان «خافقین» را سیر روحانى و جسمانى گرفتهاند.
ماه: یعنی محبوب ، استعاره از واصل شدن به حق است و دیدار جلوه پروردگار.
دنگ: ناهشیار.
بر دل رفتن: تعبیرى است از سیر عاشقانه که در چنین سیرى سالک به جسم توجهى نداردو به چیزی می اندیشد که دل در پی آن است .
رفتن ارواح: یعنی سیر ارواح به سوی عالم غیب و معرفت حق.
زنطفه تا به عقل: یعنی سیر روح همان طور است که سیر تو از حالت نطفه تا یک مرد عاقل وبالغ شدن.
دور و دیر: کنایه از زمان و مکان.
مشتاق وار: یعنی مشتاق مشاهدهْ عالم غیب و لقای حق، که دقوقی جلوهْ آن را در صورت بشری آرزو دارد. قُلزُم: نام دریاى سرخ است و این نام را به خاطر بندرى که به همین نام در کنار آن بوده است به دریا دادهاند. و در این بیت مقصود مرد کامل و روحانى است که ظاهرش چون دیگر مردمان است، محدود به اندام و درونش بىانتها.
قلزم در قطره: یعنی تجلی حق در صورت این جهانی.
آفتاب در ذره: همین معناست یعنی تجلی حق در صورت این جهانی.
به گام: یعنی پیاده.
مولانا از زبان دقوقی می گوید: به مثابهْ یک عاشق ماهها و سالها از عشق ماه حقیقت سفر کردم، درحالیکه از رنج راه خبر نداشتم و از جوار الهی حیران و سرگشته بودم. تو به مجروحیت پاهای من نگاه نکن که چگونه روی زمین میرود، زیرا یقیناً عاشق، روی قلبش راه میرود. دلی که مست معشوق است از نزدیکی و دوری منزل معشوق چه خبر دارد؟ آری، روح هم راه میرود اما راه رفتن آن نوعی دیگر است. «رفتن ارواح»، یعنی سیر ارواح به سوی عالم غیب و معرفت حق. سیر روح مثل سیر تو از حالت نطفه تا یک مرد عاقل و بالغ است. این سیر تکاملی، نقل و انتقال ظاهری و توقف در این منزل و آن منزل ندارد. «سیر جان»، به سوی عالم معنا که با معیارهای عالم ظاهر توصیف نمیپذیرد؛ اگر چه به ظاهر نیز دارای زندگی و حرکتی است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |